خانه / فعالین فرهنگی / سیدکرامت اله ملک حسینی

سیدکرامت اله ملک حسینی

آيت‌الله سید کرامت الله ملک حسینی

سید کرامت الله ملک حسینی در سال ۱۳۰۳ در خانواده‌ای متدین و اهل علم متولد شد. پدر وی آیت‌الله سید صدرالدین ملک حسینی و والده ایشان سیده فاطمه بودند.

اجداد وی از علماء و سادات مورد احترام و اعتبار منطقه بوده‌اند. اجداد وی مرحوم آیت‌الله بزرگ سید حبیب‌الله فرزند سید صدرالدین محمد فرزند میر سید علی شیر فرزند میر شمس‌الدین محمد فرزند میر محمد یوسف فرزند میر سید محمد باقر فرزند میر سید ملک حسین بودند.

مرحوم میر سید ملک حسین هم‌عصر شاه طهماسب صفوی و میر سید محمد باقر در زمان شاه عباس کبیر(صفوی) بود و شاه عباس طی نامه‌ای به والی منطقه مقرب الحضره آغاجاری مأموریت جمع‌آوری خراج و مالیات منطقه را داد و والی را موظف کرد که خراج را بعد از جمع‌آوری تحویل مرحوم میر سید محمد باقر دهد تا صرف بقاع متبرکه منطقه و مازاد مالیات برای مدرسه مادر شاه به اصفهان ارسال کند.

نسب وی مشهور به سادات شاه قاسمی به‌وسیله عبدالله یا عبیدالله اعرج به حسین اصغر فرزند امام همام زین‌العابدین(ع) می‌رسد.

محل تولد آیت‌الله حسینی در روستای گوشه شاه قاسم که بقعه مبارکه امامزاده قاسم(ع) در آن واقع است، عنوان شده است.

وی در سن ۴ یا ۵ سالگی به سبب لشکرکشی رضاخان به فرماندهی امیر لشکر شیبانی برای سرکوب عشایر بویراحمد و تسلط بر منطقه، به تصمیم پدرشان با خانواده به روستایی در منطقه چرکس عزیمت کردند تا از صدمات جنگ و قوای رضاخان در امان باشند و حدود دو سال در روستای چرکس اقامت داشتند.

طی دو سال اقامت در چرکس در مکتب ملا باقر و ملا کربلایی جواد، نصاب صبیان و کتب حافظ و گلستان سعدی را فرا گرفت.

امیر لشکر شیبانی پس از شکست از عشایر بویراحمد توسط رضاخان به فرانسه تبعید شد و سال بعد با خیانت برخی اهالی منطقه نیروی دولتی بر منطقه مسلط شد و اهالی را مجبور به سکونت در تل خسرو کرد که پدر ایشان نیز مثل دیگر اهالی در تل خسرو ساکن شد و تل خسرو مقر حکومت نظامی کهگیلویه و بهبهان شد.

تقوا و دین‌داری خانوادگی اجداد ایشان در منطقه با احترام و اعتقاد مردم همراه بوده و نقش مهمی در تبلیغ و گسترش دین و اعتقادات صحیح در منطقه داشت و باور مردم به این خاندان باعث کینه‌توزی و حسادت برخی خوانین و قدرتمندان واقع می‌شد.

وی در این خصوص اظهار می‌دارد که باور و خلوص باطنی مردم را در مظاهری از آن ارادت‌ها و عقیده‌ها را در قسمتی از عمر طولانی پدرم که قریب ۹۰ سال بود به خوبی احساس و مشاهده کردم.

دوران تحصیل:

آیت‌الله ملک حسینی پس از استقرار در تل خسرو در دبستان ۵ کلاسه تازه تأسیس مشغول تحصیل شد و پس از اتمام کلاس پنجم در سال ۱۳۱۵ برای ادامه تحصیل به شیراز رفت و پس از موفقیت در امتحان نهایی با رتبه شاگرد ممتاز وارد کلاس اول متوسطه شد.

در سال ۱۳۱۹ بر اساس عشق و علاقه به علوم دینی را خدمت پدر بزرگوارشان و برخی را خدمت عمویشان که در ادبیات عرب توانمند و خبره بودند فرا گرفت.

تحصیل در حوزه علمیه

یک سال بعد در سال ۱۳۲۰ وارد مدرسه علمیه منصوریه شد که پدر و عمو و جد بزرگوار وی نیز در این مدرسه علوم دینی را فرا گرفته بودند.

وی از سال ۱۳۲۵ به قم عزیمت کرد و قریب به ۱۶ سال را در محضر استوانه‌های فقاهت و اساتید مبارز از جمله آیت‌الله‌العظمی بروجردی، مرحوم آیت‌الله آقا سید محمدتقی خوانساری، مرحوم آیت‌الله حجت کوه کمری و مرحوم آیت‌الله سید داماد یزدی گذراند و حدود ۹ سال در حوزه تدریس امام خمینی از مسجد محمدیه تا مسجد سلماسی، مشغول به تحصیل شد و تقریرات درس او را به رشته تحریر درآورد که بدین‌جهت موردعنایت و توجه خاص حضرت امام(ره) قرار گرفت.

یکی از طلاب استان کهگیلویه به نقل از آيت‌الله سبحانی می‌گوید: «یک روز امام خمینی(ره) را دعوت کردم منزل، مقاله فقهی از آيت‌الله ملک حسینی در منزل ما بود، امام با دقت آن مبحث فقهی را خواندند، سپس استدلال‌های فقهی و خط زیبای ایشان را تحسین کردند».

در سال ۱۳۴۰ به درجه اجتهاد نائل و در اواخر عمر با برکت آیت‌الله‌العظمی بروجردی به صلاحدید ایشان به شیراز عزیمت کرد و در مدرسه خان(امام قلی خان) به تدریس طلاب علوم دین پرداخت.

سوابق و مبارزات

از سال ۴۱ پس از خروش و قیام خمینی کبیر(ره) و به تأسی از استاد خود به صف انقلابیون پیوست.

وی که یکی از مضروبان حادثه حمله رژیم طاغوت به مدرسه فیضیه قم بود، بر اساس اسناد ساواک، ارگان امنیتی انتظامی سابق به زعم آن‌ها از جمله خطرناک‌ترین شاگردان امام و از افراطی‌ترین روحانیان تحت مراقبت بود.

تعقیب مداوم و لحظه به لحظه در مسافرت‌ها و بازدیدها به‌خصوص هنگام ورود به عرصه ایلات و عشایر، تعرض‌های مکرر به مدارس و بیت وی، متواری بودن ۷ماهه، احضار و بازداشت و بازجوئی‌های سخت گیرانه، تعطیل کردن مدرسه علمیه و حوزه تدریس توسط رژیم، همگی نمونه‌ای از سوابق مبارزاتی اوست.

«درباره عشق و ارادت ایشان به امام(ره) همین بس، زمانی که توسط ساواک دستگیر شده بود در تاریخ ۰۶/۰۳/۱۳۵۰ در ساواک تهران پرسیدند: آیا مقلد خمینی هستید؟ گفته بود تا ننویسید آیت‌الله!! جوابی نخواهید شنید. بعد از اینکه نوشتند، این پاسخ را شنیدند که من خود، مجتهدم و تقلید نمی‌کنم. پرسش و دریافت پاسخ تا زمان نوشتن آیت‌الله، ۴۸ ساعت به طول انجامیده بود».

در پاییز ۱۳۵۷ هم‌زمان با عید سعید غدیر خم مردم را به تجمع در مسجد حبیب شیراز دعوت کرد که پس از سخنرانی تندِ سخنرانِ قبل از ایشان، برنامه با سرکوب عمال رژیم پهلوی و دستگیری و انتقال آیت‌الله به زندان عادل‌آباد ناتمام مانده و تعدادی از مردم شهید و زخمی شدند. اما در پی اعتراضات مردم ـ به ویژه اعلان جنگ عشایر بویراحمد ـ از زندان آزاد شد و بلافاصله جهت هدایت و پیگیری تظاهرات انقلابیون به یاسوج عزیمت کرد.

حادثه مسجد حبیب

آیت‌الله ملک حسینی درباره حادثه مسجد حبیب شیراز می‌گوید: چند روز قبل از روز عید غدیر خم، مهندس «مصطفی آیت‌اللهی» و برادرش «علی آیت‌اللهی» که فرزندان عالم بزرگ، آیت‌الله «سید کاظم آیت‌اللهی» و از طرفداران جدی و قاطع امام خمینی(ره) بودند به نزد من در شیراز آمدند و گفتند که مردم در شهرهای تهران، قم و سایر نقاط کشور تظاهرات و تجمع می‌کنند اما در شیراز هنوز خبری نیست و شما باید فکری بکنید. در آن روزها عمال رژیم، مدرسه علمیه “امام قلی خان” شیراز را از من گرفته بودند. گفتم که مدرسه خان مکان خوبی بود و مردم می‌توانستند در آنجا تجمع کنند که آن را از ما گرفته‌اند. الآن از نظر جا در مضیقه هستیم و مکانی برای تجمع نداریم.

 با این حال بیانیه‌ای دادم و به مناسبت روز عید غدیر خم مردم را به مسجد حبیب شیراز دعوت کردم و در ضمن در این بیانیه نوشتم پس از مراسم برای عرض تبریک به ساحت امامزاده احمد بن موسی شاه‌چراغ (ع) تا بارگاه این امامزاده راهپیمایی می‌کنیم.

پس از این بیانیه تشکیلات دولت سخت به تکاپو افتادند. بر این اساس شب در منزل نماندم زیرا یقین داشتم حکومت به منزل من می‌آیند و مرا دستگیر می‌کنند. حدسم درست بود بعداً فهمیدم که همان شب ساواک دنبال من آمده بود. شب را منزل یکی از دوستان گذراندم. فردا صبح با یک تاکسی باری به سمت مسجد حبیب حرکت کردیم و مردم نیز کم‌کم به مسجد می‌آمدند. زن‌ها طبقه بالا و مردها نیز طبقه پایین مسجد نشستند، شبستان پر شد. بالا و پایین و صحن بیرون از مسجد که حتی در گوشه‌ای از آن سبزی کاشته بودند نیز کاملاً پر شد. میدان وسیعی در جلوی مسجد بود که آنجا نیز مملو از جمعیت بود. نیروهای زیاد رژیم هم به همراه تانک زره‌پوش از پشت میدان تره‌بار و پمپ‌بنزینی که نزدیک مسجد حبیب بود، آمده بودند و مستقر شدند.

بالاخره برنامه شروع شد. به یکی از روحانیون به نام «رضوانی» که عضو مبارزی بود گفتم که «شما قدری صحبت کنید و بعد من شروع می‌کنم» آن شیخ سخنانش را آغاز کرد و سپس مطالبی را علیه خاندان پهلوی گفت. در این هنگام در بیرون مسجد سرهنگ “عطاءالله قاسمی” که خدا عذابش بدهد، آمد و گفت که “این مجلس را چه کسی گرفته است؟”گفتند:”ملک حسینی” و او شروع کرد به فحاشی به من.

طلاب به او گفتند «این مراسم به مناسبت روز امامت حضرت علی (ع) که بزرگ‌ترین عید مسلمانان است، گرفته شده است». در این هنگام این سرهنگ ناپاکزاد توهینی به امیرمؤمنین (ع) کرد و طلاب به او حمله کردند و یکی از طلاب با چتر، محکم به بناگوش او زد. سرهنگ نیز با مشت به دندان‌های شیخ زد و پس از آن عمال رژیم حدود یک ساعت و نیم از زمین و هوا به مردم شلیک کردند که سه نفر شهید و عده‌ای مجروح شدند. یکی از آن‌ها جوانی مطهر بود که دم درب مسجد با گلوله‌ای که از بالا شلیک کرده بودند، شهید شد.

در خیابان دوباره مردم دور ما جمع شدند که بازهم نیروهای رژیم به طرف مردم تیراندازی کردند. داخل کوچه‌ای رفتیم. چند نفر از مأموران آمدند، گفتند «بیایید بیرون، مردم را به کشتن دادید». گفتم شما مردم را می‌کشید و خداوند لعنت کند قاتلان را. در خیابان که بودیم راننده‌های تاکسی جرئت نداشتند ما را سوار کنند. راننده‌ای آمد گفت: «سوار شوید» گفتیم: شماره‌ات را برمی‌دارند. گفت: «هر کاری می‌خواهند بکنند». رفتیم منزل یکی از طلبه‌هایم و در آنجا در اعلامیه ای حکم کشتن سرهنگ «عطاالله قاسمی» را به خاطر توهین به امیرالمؤمنین(ع) دادم و نوشتم که او مهدورالدم است.

شب آنجا هم ماندیم دیدیم خبری نیست. کسی کار به کار ما ندارد. شب سوم بود که از مسجد به خانه برمی‌گشتم، یک فرد مشکی پوش گفت: «توقف کن آقا». لحنش آمرانه بود، بدم آمد. گفتم: «برو کنار آقا برو کنار». رفتم به منزل، چند دقیقه بعد در زدند. گفتند «دو افسر آمده‌اند دنبال شما». جلوی درب خانه رفتم. یکی از آن‌ها گفت «آقا ما از علاقه‌مندان شما هستیم ولی مأموریم و معذور». برای بازرسی خانه آمدند داخل. یکی از افسران به دیگری گفت: «دیگر منزل سید را نگردیم اما بگوییم گشتیم و چیزی پیدا نکردیم.»

وقتی از منزل بیرون آمدیم، دیدم که در دو طرف خیابان وصال دو ردیف مأمور مسلح ایستاده‌اند. گفتم «ناپلئون بناپارت» را می‌خواستید ببرید؟ من که یک نفرم و اسلحه و مهمات هم که ندارم. یک نفر هم می‌آمد کافی بود. من را به شهربانی بردند و بازداشت کردند. فردا صبح نیز به فرمانداری نظامی بردند. برخی از اعضای شورای تأمین استانداری فارس با زندانی کردن من موافق نبودند. اما سرلشکری از تهران آمده بود و گفته بود «فتنه‌ها از همین سید است و حتماً باید زندانی شود و راه دیگری وجود ندارد». در دستگیری من سرتیپ خسروی رئیس ساواک خوزستان، سرهنگ رحمانی رئیس ساواک کهگیلویه و بویراحمد، رییس ساواک فارس و ژاندارمری مرکز هم نقش داشتند.

وی درباره بازجویی‌هایش پس از دستگیری می‌گوید: بازجو فردی شمالی بود که بازجویی‌اش تا غروب ادامه داشت. در همان ایام اطلاعیه‌ای داده بودم با این عنوان که «من عصا و نور بگرفته به دست، شاخ گستاخی تو خواهم شکست» که خطاب به طاغوت بود و اسم آن را «شاخ گستاخی ملک حسینی» گذاشته بودند. آن اطلاعیه را زمانی نوشته بودم که عمال رژیم در اردکان فارس و چند شهر دیگر به خانه‌های مردم هجوم برده بودند. در آن اطلاعیه آورده بودم که چنانچه عمال مخرب دستگاه دست از تجاوز و تعدی به خانه‌های مردم بی‌پناه در فارس و کهگیلویه و بویراحمد برندارند، با قاطعیت اعلام می‌کنم که استان فارس به‌خصوص کهگیلویه و بویراحمد ساکت نخواهد نشست و با قاطعیت مأموران را در هم خواهند کوبید.

بازجوها زیر سه سطر آن خط قرمز کشیده بودند. افسر شمالی که آدم بی‌تربیت و بدذاتی بود گفت «این اطلاعیه را شما نوشتید؟». نگاهش کردم گفتم که خط، خط من است و این برگه، فتوکپی آن است. گفت این سه سطری که خط قرمز زیر آن کشیده شده را تفسیر کنید. گفتم معنای تفسیر در لغت عرب این است که بر چهره زیبای معنا پرده و پوششی قرار داده‌شده است که باید با سرپنجه زیبا معنی آن را کنار بزنیم تا چهره زیبای معنی بر همگان فهم شود. گفت «تفسیرش کن». گفتم تفسیر در مواردی است که مراد پیچیده باشد اما این اطلاعیه مبین المراد است و پیچیدگی ندارد. گفت که «منظورتون چیه؟» گفتم «هر آنچه در ذهن رییس شما آن بالا هست در ذهن من هم هست.» گفت «دعوت مردم به قیام مسلحانه.» گفتم بله دعوت مردم به قیام مسلحانه. گفت”شما بر اساس فلان ماده قانون ارتش به اعدام محکوم می‌شوید”. گفتم مانعی ندارد و زندگی ما در کنار شما جز رنج و عذاب فایده‌ای برایمان ندارد.

من را به زندان عادل‌آباد بردند و در زندان انفرادی انداختند. آنجا یک اتاق بسیار کثیف بود. مجبور بودم روی همان موکت کهنه و بدون بالش بخوابم. برخی مأموران زندان آدم‌های پدردار و ریشه‌داری بودند و در را باز می‌کردند که برای هواخوری بیرون بروم. روز سوم بود که سرهنگ “قهرمانی” از مسئولان زندان من را به بند یک انتقال داد. یکی از دوستان به نام مهندس طاهری با ۲۵-۲۴ نفر آمدند به استقبالم و صلوات می‌فرستادند. پسرم عبدالهادی( از شهدای دفاع مقدس) به ملاقاتم آمد. از پشت شیشه با هم حرف زدیم. به من دلداری می‌داد. به او گفتم”تو بچه خودم هستی، قوی و نیرومند باش”. یکی از دوستان به نام آقای «ابطحی فهلیانی» که وکیل دادگستری و مدتی هم وکیل مجلس بود به دیدارم آمد. گفتم”شیر همان شیر بود گرچه به زنجیر بود نبرد بند و قلاده شرف شیر ژیان را” و بعد گفتم در راه وصول اهداف عالیه الهیه زندان چیزی نیست و اگر مغزم در راه امام زمان(عج) تکه‌پاره شود که تا روز قیامت جمع‌آوری نشود، پشیمان نیستم.

خدا به بویراحمدی‌ها به‌خصوص«عطا طاهری» توفیق دهد که نامه‌ای خطاب به مقامات پهلوی نوشته بود و تمام انقلابیون بویراحمد آن را امضاء کرده بودند با این مضمون که اگر سید کرامت الله ملک حسینی را آزاد نکنید، امنیت منطقه را برهم می‌زنیم و سرلشکر «همپایی» استاندار وقت کهگیلویه و بویراحمد را به گروگان خواهیم گرفت. «همپایی» آن اطلاعیه را منعکس کرده بود. و پس از آن عمال رژیم من را آزاد کردند.

دو افسر من را تا منزل بردند. سه روز در منزل ماندم و مردم برای دیدن من می‌آمدند. بعد از سه روز گفتم که بایستی مدرسه علمیه خان را از دست این‌ها دربیاوریم. مردم شیراز و اردکان فارس قرص و قاطع حمایت کردند. با مرگ بر شاه، مسجد خان را گرفتیم. به طلبه‌ها گفتم اتاق‌ها و مدرسه ملاصدرا را نظافت کنید و سروسامان بدهید که مقر تدریس من‌بعد از اینکه از یاسوج برگشتم خواهد بود. فردای آن روز به یاسوج حرکت کردم و در آنجا هم مبارزات علیه رژیم طاغوت تا پیروزی انقلاب ادامه یافت».

آيت‌الله ملک حسینی پس از آزادی برای تسریع در روند شکل‌گیری مبارزات مردم غیور استان به یاسوج رفت و به هدایت و پیگیری تظاهرات پرداخت، وی نقش اساسی در خیزش مردم و عشایر خطه جنوب(فارس و کهگیلویه و بویر احمد) و اتصال به سیل خروشان انقلابیون ایفا کرد.

برای تحلیلگران تاریخ انقلاب این نکته حقیقتی انکارناپذیر است که حضور غیرتمندانه او موجب اتصال عشایر جنوب به بدنه انقلاب و یکی از عوامل ناکامی رژیم ستم‌شاهی بود.

سیره شخصیتی:

یکی از نزدیکان آيت‌الله ملک حسینی درباره سیره شخصیتی و اخلاقی ایشان می‌نویسد:

«روزی آيت‌الله ملک حسینی با خط زیبای نستعلیق خود، که زبانزد خاص و عام بود، طی نامه‌ای از یکی از فرزندان استان تعریف کرد، یکی از حضار به ایشان عرضه داشت، فلان شخص شایسته این‌همه تعریف و تمجید نبود. بلافاصله حاج‌آقا گفت:«خداوند به من آبرویی داده و قرار نیست این آبرو را به زیر خاک ببرم بلکه باید برای مردم و عشایر خرجش کنم».

در یکی از جمع‌ها، فردی آمد، مطلبی را به آقا یادآوری کرد و رفت. دیگری گفت این شخص صدق گفتار نداشت و دروغ گفت، آقا با ناراحتی گفت: مگر شیعه امیرالمؤمنین(ع) هم دروغ می‌گوید.

در مورد شعار فرزند کمتر زندگی بهتر در میدان هفت‌تیر یاسوج(مناسبت ملی) و موقعیت‌های دیگر، تصمیم حاکمیت در اجرای این سیاست را محکوم می‌کرد و می‌گفت این سیاست ساخته و پرداخته صهیونیست است و یونسکو بیخود کرده، می‌خواهد نسل شیعه امیرالمؤمنین(ع)از بین برود.

به مصداق کلام امام صادق(ع) که فرمودند«شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا و عجنوا بماء ولایتنا یحزنون لحزننا و یفرحون لفرحنا؛ شیعیان ما از زیادی گل ما سرشته و در آب ولایت ما عجین شده‌اند، در غم ما غمگین و در شادی ما شاد هستند»، در  ایام شهادت سرور و سالار شهیدان و ایام فاطمیه بشدت متأثر می‌شد.

 شادی ایشان در مناسبت‌های شادی اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در غدیر، نیمه شعبان، سیزده رجب و میلاد حضرت زهرا(س) و… زاید الوصف بود و کسانی که با آقا معاشرت بیشتری داشتند، می‌دانستند آقا شوخی‌های ویژه‌ای دارند و خود را به ایشان می‌رساندند و اگر وقت ناهار یا شام بود با تأکید ایشان، دوستان همه پذیرایی می‌شدند.

مدتی بود که کف زدن در مجالس اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و خواندن یک سری اشعار افراط شده بود برخی علماء موضع گرفته بودند، شب میلاد حضرت زهرا(س)، در شبستان دفتر در محضر ایشان شروع کردم مدح خواندن، خواستم سرود بخوانم جمع کثیری از طلاب در مجلس بودند ازجمله حجةالاسلام سید علی‌اصغر حسینی امام‌جمعه یاسوج و چون مأموم ایشان در مسجد امام حسن عسکری(ع) بودم می‌دانستم میانه خیلی خوبی با دست زدن ندارد. اما در جریان نظر آقا نبودم. با خودم گفتم من سرود را بخوانم یک نیم‌نگاه هم به آیت‌الله بکنم اگر تائید کرد ادامه بدم حاج‌آقای حسینی مثل همیشه به نظر آقا احترام می‌گذارد.

با شروع مولودی متوجه شدم بقیه هم خیلی همراهی نمی‌کنند ازجمله طلبه‌ها!! لذا متوجه اخم و گره خوردن جبین آقا شدم در همین حین که خواستم تصمیمم را عوض کنم، دیدم آقا اشاره کرد همه دست بزنند. با ابتکار حاج‌آقای عظیمی دزفولی که تازه ملبس شده بود جلسه با شکوهی برگزار شد.

بعد از برنامه با جمعی از حضار شام را خدمت ایشان بودیم، آيت‌الله ملک حسینی رو کرد به من و گفت:«مجلس اهل‌بیت(علیهم‌السلام)را گرم و خوب اداره کردی» و تا آخر شب چند بار گفت اگر نبود شیخ دزفولی… و سپس فرمود «اینکه خداوند متعال کف زدن رادر قرآن نهی کرده، به این جهت است که بت‌پرستان برای شادی برهنه می‌شدند و دور خانه خدا دست می‌زدند این نهی شده، نه دست زدن در مجلس شادی اهل‌بیت(علیهم‌السلام)» صحبتشان یخ آن فضا را شکست و ما به نظر وی در بقیه برنامه و محافل استناد می‌کردیم.

آخر شب که همه رفتند، به شبستان رفت و چند بار یا زهرا(س) گفت و شروع کرد قدم زدن و طبق معمول هر شب سوره واقعه را خواندند.

 تابستان ۸۴ قبل از مناسک عمره جهت خداحافظی محضر ایشان رسیدم تا بهره‌ای ببریم، از ازدواج سؤال کردند و سپس فرمود: «مدینه رفتی از حضرت زهرا(س) طلب خیر و بهترین را کنید».

یک روزی در آستانه میلاد امام رضا(ع) خدمت ایشان رسیدم و گفتم آقا من همیشه می‌آیم منزل شما و گاهی ذکر اهل‌بیت(علیهم‌السلام)را میگویم، حالا یک‌بار حضرت‌عالی تشریف بیاورید منزل ما، فرمود: «خونه ما خونه همه ست همه باید بیان …» و نهایتاً پذیرفت و شب میلاد را آمدند دهدشت که استقبال کم‌نظیری در مسجد جامع صاحب‌الزمان(عج)از ایشان صورت گرفت و بعد از آن یک سنتی شد که مردم و مسؤولين در سال‌های بعد میلاد امام رضا(ع) ایشان را دعوت می‌کردند و ایشان با کمال میل باوجود کهولت سن می‌پذیرفتند.

از خصوصیات دیگر ایشان این بود که قبل از خواب تجدید وضو می‌کردند و سوره واقعه را می‌خواند. اگر مهمانی نبود شب‌ها را زودتر می‌خوابید. چند باری که توفیق حضور و اقامه نماز صبح به امامت ایشان را داشتیم. قبل از نماز صبح بیدار می‌شدند برای نماز شب و بعد از نماز صبح تسبیحات حضرت زهرا(س) آیه‌الکرسی، سه بار سوره توحید، سه صلوات، و سه بار آیه دوم و سوم سوره طلاق(من یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لایحتسب ومن یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شیء قدرا)مي‌گفتند. همان ذکر معروف که مرحوم نخودکی اصفهانی به امام(ره) یاد داده بود. در یکی از این صبح‌ها توصیه کرد این تعقیبات را خصوصاً بعد نماز صبح و بین الطلوعین مداومت داشته باشید، البته همیشه تا طلوع قرآن می‌خواند.

یکی از دوستان تعریف می‌کرد که: «روز عرفه در عالم رؤیا دیدم در حیات گلزار شهدای یاسوج ایستاده‌ام که آیت‌الله ملک حسینی به‌صورت ناگهانی وارد حیات گلزار شدند و بی‌درنگ به شبستان گلزار شهدای یاسوج رفتند. من هم ناخودآگاه به دنبال ایشان رفتم، دیدم یک جوانی که عینک روی چشم دارد با صوتی دل‌نشین و بهتر از قراء مصری شروع کرد قرآن خواندن، نوری از او ساطع شد که به غیر از خودش هیچ‌چیز قابل مشاهده نبود.

تا قبل از آن جلوي گلزار گذشته بودم اما داخل نرفته بودم بعد از دعای عرفه برای اولین بار رفتم، گلزار شهدای یاسوج دیدم فضای داخل و سن در همان گوشه است که در خواب دیدم. گذشت و هفته بعد آن آيت‌الله به رحمت خدا رفت. در مراسم ختم ایشان در مصلی، دیدم عکس جوانی که قرآن می‌خواند در مراسم هست. سؤال کردم گفتند این شهید ملک حسینی فرزند آیت‌الله ملک حسینی است. جوان قاری، همان شهید بود همچون فضای داخلی گلزار که تا آن روز ندیده بودم.»

نسبت به درایت علمی و درجه اجتهاد بی‌ادعا و متواضع بود، گاهی که در مباحث تاریخی لب به سخن می‌گشود چنان از علم درایه و رجال سرشار بود که گویی سال‌ها در صدر اسلام می‌زیسته.

حکم مأموریت امام برای ایجاد آرامش و امنیت در منطقه

به لحاظ سوابق مبارزاتی و علمی و اعتماد کامل حضرت امام به وی حدود ۲۰ روز قبل از پیروزی انقلاب حضرت امام از پاریس طی نامه‌ای وی را مأمور حفظ امنیت منطقه و گرفتن بهانه از اشخاص ماجراجو کرد.

حدود شش ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی حضرت امام طی حکمی وی را موظف به تشکیل دادگاه و اجرای حکم شرع و ایجاد آرامش و امنیت به هر نحو که صلاح بداند و جلوگیری از اختلاف و تفرقه و ارشاد مردم و خنثی نمودن توطئه‌های دشمنان اسلام کرد.

آیت‌الله ملک حسینی سالیان سال به عنوان نماینده امام و سپس نماینده مقام معظم رهبری در استان و نماینده مردم کهگیلویه و بویراحمد در مجلس خبرگان رهبری، با حضور و همراهی مردم در صحنه‌های انقلاب با تأسیس حوزه‌های علمیه و پیگیری مشکلات و انعکاس به مسؤولان و تلاش در حفظ وحدت و امنیت و رفع معارضات و اختلافات محلی و تأکید بر حفظ ارزش‌ها و شعائر اسلامی و پیگیری و تلاش برای رفع تبعیض و محرومیت و تغییر چهره استان در جهت توسعه گام‌های استواری برداشت.

سرانجام آیت‌الله سید کرامت الله ملک حسینی صبح روز دوازدهم آبان ماه سال ۱۳۹۱ در اثر عارضه بیماری در بیمارستان نمازی شیراز دار فانی را وداع گفت.

رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی رحلت ایشان را به مردم استان‌های فارس و کهگیلویه و بویراحمد تسلیت گفتند.

در بخشی از این پیام می‌خوانیم: «در طول ده‌ها سال آشنایی و ارتباط با این عالم بزرگوار، همواره مجاهدت در راه حق و اهتمام بر خدمت به مردم و تلاش برای تعلیم و تربیت متعلمان و جویندگان، همراه با صدق و صفای کم‌نظیر را از خصوصیات بارز این روحانی بزرگوار شناخته‌ام و این‌گونه خصال نیکو و برجسته، در میزان الهی از برترین حسنات است».

حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی نیز در پیام تسلیت خود به ویژگی‌های ایشان این‌گونه اشاره کردند: «این عالم خدوم و با شخصیت که از دوستان قدیمی ما بود در تمام دوران عمر گران‌بهای خود برای دفاع از اسلام و مکتب اهل‌بیت علیهم‌السلام تلاش وافر و جدیت فراوان داشت. عالمی آگاه و شجاع بود و از آغاز انقلاب اسلامی نیز با تمام توان در پیشرفت انقلاب در منطقه تأثیر فراوان داشت. هم‌چنین آن فقید سعید دارای حوزه علمیه پرباری بود که نسبت به آن اهتمام فراوان داشت».

حضرت آيت‌الله صافی گلپایگانی نیز در پیام تسلیت خود شخصیت ایشان را این‌گونه ترسیم کردند: « آن مرحوم در إعلای کلمه اسلام و إحیای امر اهل‌بیت علیهم‌السلام و دفع و نفی مبدعین و امربه‌معروف و نهی از منکر و خدمات علمی و اجتماعی و تربیت فضلا و طلاب مساعی جمیله و مواضع مشکوره داشت».

تصویری از مراسم تشیع ایشان در شهر یاسوج

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

bigtheme